روزی سرخپوستی در جنگل زندگی می کرد وتنها گردش می کرد که تخم عقابی را روی زمین دید. به خیال اینکه تخم مرغ معمولی است ، آنرا در لانه ی یک مرغ گذاشت. جوجه عقاب نیز همانند دیگر جوجه های مرغ از تخم بیرون آمد ومانند آنها شروع به راه رفتن ودانه چیدن کرد.

یک روز زیبای بهاری ،عقاب کوچولو که اندکی بزرگتر شده بود، متوجه پرنه ی زیبا و باشکوهی شدکه در پهنه ی آسمان پرواز می کرد. پرسید: "این چه پرنده ایست؟ "مرغ با مهربانی پاسخ داد : این عقاب است. زیباترین و قویترین پرنده ی دنیا.

عقاب کوچولو باخود اندیشید که چقدر خوب بود اگر او هم مثل عقاب بود واین گونه توانمند و باشکوه پرواز میکرد. اما چون باور داشت که جوجه مرغ معمولی است، خیلی زود همه چیز را فراموش کرد و به دانه چیدن مشغول شد وتمام عمر را همچون مرغ خانگی سپری کرد.

چه بسیار از ما انسانها که مانند این عقاب کوچک هستیم. سرشار از نیروها و استعدادهای خارق العاده و کشف نشده که در صورت شکوفایی و عملی شدن آنها، هم خود وهم جامعه از آن استفاده های فراوان خواهیم کرد.

                 از کتاب "به خودتان احترام بگذارید"